عشق يعني بندگي آزادگي | | عشق يعني زندگي را بندگي |
عشق يعني يك عمر راز و نياز | | عشق يعني يک وضو و يک نماز |
عشق يعني سجده ها با چشم تر | | عشق يعني شب نخفتن در سحر |
عشق يعني همچو شمعي سوختن | | عشق يعني بهر معبود مردن |
عشق يعني آرميدن در جوار | | عشق يعني بيقرار روي يار |
عشق يعني موج يك دريا شدن | | عشق يعني تا ابد شيدا شدن |
| | |
عاشق بي خويشتن عاشق بود | | عاشق آن باشد که او صادق بود |
عاشقان را فکر حيلت ساز نيست | | عشق با سوداگري دمساز نيست |
عاشقي از خويش هجرت کردن است | | نيست عاشق آن که در بند تن است |
بايد اول برگ هجرت ساختن | | پس به عشق و عاشقي پرداختن |
عاشقان بار سفر بربسته اند | | رشته جان از جهان بگسسته اند |
| | |
اين شکار دام هر صياد نيست | | عشق بازي کار هر شياد نيست |
طالب حق را حقيقت لازم است | | عاشقي را قابليت لازم است |
تا به عاشق جلوه ي ديگر کند | | عشق از معشوق اول سر زند |
گر زند صد شورش و مستي از او | | تا به حدي که برد هستي از او |
بر حسين و حالت او کن نظر | | شاهد اين مدعي خواهي اگر |
کرد رو را جانب سلطان عشق | | روز عاشورا در آن ميدان عشق |
اين علمدار رشيد اين اکبرم | | بارالها اين سرم اين پيکرم |
اين عروس دست و پا در خون خضاب | | اين سکينه اين رقيه اين رباب |
اين تن عريان ميان خاک و خون | | اين من و اين ساربان اين شمر دون |
اين من و اين ناله هاي زينبم | | اين من و اين ذکر يا رب يا ربم |
اي حسين اي يکه تاز راه عشق | | پس خطاب آمد ز حق کي شاه عشق |
پرده برکش من به تو عاشق ترم | | گر تو بر من عاشقي اي محترم |
مشتري بر جنس بازار توام | | غم مخور كه من خريدار توام |
مرحبا صد مرحبا خود هم بيا | | هر چه بودت داده اي در راه ما |
عرش و فرشم جمله پا انداز تو | | خود بيا که مي کشم من ناز تو |
خود بيا و اصغرت را هم بيار | | ليک خود تنها نيا در بزم يار |
خاصه در منقار او برگ گلي | | خوش بود در بزم ياران بلبلي |
زودتر بشتاب سوي داورت | | خود تو بلبل گل علي اصغرت |